بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
تصمیم گرفتم موهات رو کوتاه کنم کلی تحقیق کردم و گشتم تا یه آرایشگر برات پیدا کردم سالن ایلیا....بهش زنگ زدم گفت وقت ندارم کلی خواهش و معرفی دایی داوود که باهاش دوس بود که بالاخره یک شب بهت وقت داد ...با کلی استرس تو خیابون من و بابا منتظر تا بابابزرگ آوردت ..همگی رفتیم و دست آرایشگ درد نکنه حسابی و با حوصله خوشکلت کرد ..برات موزر و وسایل مخصوص خودت خریدم ..داسه آرایشگرت هم شیرینی و سکه بردم ...قربونت بشم ماه شدی ....... ...
نویسنده :
مامانی
4:31
زندگی من
بردیا پسر شیرین زبونم ...یه شعر برات میخونم تو بهش میگی هاپو...خیلی آروم سرت رو شونم میزاری و من میخونم ...عشق مامان نمیدونم چطور با کلمات توصیف کنم که هروقت نگات میکنم چه بغضی دارم از خوشحالی بودنت و نگرانی آیندت...این روزا دارم رو برنامه های جدیدی تمرکز میکنم ..واسه آینده تو و واسه بودن بهترین ها ...به مامان میگی دوست ندالم و من الکی گریه میکنم و بعد تو میگی دوست دالم دوست دالم ....
نویسنده :
مامانی
4:22